اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

تولدت مبارک سبحان ...

کاش کرونا تمام شود، کاش دوباره شادانه از خانه بزنیم بیرون، رد شویم از تمام بیقراری‌ها و دوباره به هم برسیم و همدیگر را سفت بغل کنیم، دوباره دستان هم را بگیریم و دوباره توی کافه‌های خنک، قهوه‌های داغ بنوشیم. دوباره گل‌های کنار خیابان را بدون ترس بو کنیم و دوباره روی چمن‌های سبز پارک‌ها دراز بکشیم و آسمان را تماشا کنیم. کاش کرونا تمام شود و دوباره فرصت کنیم که عاشق شویم و عاشقانه تمام شهر را قدم بزنیم. دوباره فرصت کنیم با هم قرار بگذاریم، بدون ماسک روبه‌روی هم بنشینیم و به لبخندهای همدیگر نگاه کنیم و با هم حرف بزنیم. کاش کرونا تمام شود و خیابان‌ها ...
27 تير 1399

سفر سه روزه به دشت لار

اهورای من ... دشت لار ، یکی از دشت‌های دیدنی ایرانه که در مرز دو استان تهران و مازندران قرار گرفته ، این دشت زیبا نزدیکه تهرانه و منطقه ای به شدت بکر و تماشاییه...گردش در قسمت هایی از این دشت زیبا آزاده و همه می تونن به این دشت سفر کنن و از طبیعت زیبای لار لذت ببرن ، اما قسمت هایی هم به خاطر حفاظت از محیط زیست ، ورود ممنوع هست و منطقه ی بکر در واقع همین قسمت هاست ... پسرک من ، عمو مهدی اینا مجوز ورود به منطقه ی ممنوعه ی لار و دارن و مامان نسرین و خاله اینا رو چند باری با خودشون برای استراحت به اونجا بردن ، ولی خب قسمت نبود که ما هم باهاشون باشیم ، امسال به خاطر وجود کرونا و کمبود سفر و  روحیه ی خسته مون تصمیم...
14 تير 1399

تابستان

تابستان... به اشتیاق کودکانه می‌ماند، به جسارتِ زمین، به سماجتِ آفتاب، به سبزینگیِ برگ، به رویش هزار باره‌ی گیاه... تابستان به صدای عبور آرامِ آب می‌ماند، به آوای شبانه‌ی جیرجیرک‌ها، به وزش باد از میان برگ‌ها، به سرخوشیِ کفشدوزک‌ها، شاپرک‌ها، زنبورها... تابستان، به آغوش مادرانه می‌ماند، گرم است و پناه دهنده، سبز است و امیدبخش، ژرف است و لطیف... تابستان آرام است، انگار پسرکی بازیچه هایش را در گرمای یک بعد از ظهر داغ، زیر سایه‌ی درخت نارون نشانده، و مادرش را به بازی س...
8 تير 1399

بازگشت به کلاس موسیقی

اهورای نازنینم ، امروز دوباره پس از مدت ها برگشتم تا بنویسم ، از تو پاره ی تنم ، از روزمرگی هایت ، شیرین کاری هایت ، از دوست داشتنت که پایان ندارد ، از روزهای کرونایی که هست هنوز و نمی دانم تا کی با ما خواهد بود ! با اینکه کرونا همه جا هست اما این روزها زندگی باز هم جریان طبیعی خودش را بازیافته ، همه در تکاپو و رفت و آمد ، شاید با ترس و لرز و نگرانی ... شاید با ماسک و الکل و فاصله ی فراوان ، اما زندگی جریان دارد ... مغازه ها باز شدند ، ادارات باز شدند ، کلاس ها فعالیت شان را از سر گرفتند و به طبع برای ما هم خیلی از فعالیت ها از سر گرفته شد ... مثل کلاس موسیقی تو ... چقدر دوست دارم روزی را ببینم که تو عزیز زندگی ...
3 تير 1399
1